وابستگی اروپا به گاز روسیه چقدر عمیق است؟
حمله روسیه به اوکراین همان طوری که در افزایش سریع قیمت کالاها منعکس شده، یک بحران انرژی در سطوحی بی سابقه ایجاد کرده است.
این نویسنده هنوز اطلاعاتی درباره خود ثبت نکرده است.
رضا آستانه پرست تا کنون 16 مطلب مفید در سایت ثبت کرده است.
حمله روسیه به اوکراین همان طوری که در افزایش سریع قیمت کالاها منعکس شده، یک بحران انرژی در سطوحی بی سابقه ایجاد کرده است.
آیا ارتباطی بین افزایش رشد و کاهش نابرابری و فقر وجود دارد؟ شواهد نشان می دهد که رشد می تواند در کاهش فقر موثر باشد، اما تاثیر آن بر نابرابری مبهم است و به منابع اساسی و زیربنایی رشد بستگی دارد. تأثیر فقر و نابرابری بر رشد نیز مبهم است، زیرا کانال های متعددی میانجی این رابطه هستند. در عین حال بیشتر مکانیسم های معتبر نشان می دهند که فقر و نابرابری، حداقل در بلندمدت، رشد را کاهش می دهد. سیاست گذاری ها هم در شکلدهی این روابط نقش دارند
فروش سخت: جنایت و مکافات در یک استارت آپ مواد مخدر
صنعت داروسازی درگیر بحران بسیار سودمندی است. توسعه سریع واکسنهای ایمن و مؤثر کووید-۱۹ و راه های درمان آن، شرکتهای داروسازی را به قهرمانان بسیار مسرور و سرزنده تبدیل کرده است. مدیران شادمان و سرخوش به خاطر نجات جان میلیاردها نفر انسان به یکدیگر فخر می فروشند و سهامداران در دریای سود شناورند.
این یک تغییر جهت و چرخش قابل توجه برای صنعتی است که به طور گسترده در معرض بدنامی قرار گرفته است. شرکتهای داروسازی قبل از همهگیری به خاطر قیمت های ظالمانۀ داروهایی که با حمایت مالیات دهندگان تولید میشدند، مورد سرزنش قرار میگرفتند. این شرکت ها به دلیل نقش شان در آنچه که تا زمان شروع کووید-19، وخیم ترین بحران بهداشت عمومی کشور بود، یعنی اپیدمی مواد مخدر، مجبور به حضور در برابر هیئت های اعظم منصفه[2] شدند.
“فروش سخت” نوشته روزنامهنگار ایوان هیوز، روایتی سریع و دیوانه کننده از شرکت “اینسیس تراپوتیکس”[3] است که به نظر می رسید کل مدل تجارت آن بر مدار نادرستی بنیان گذاشته شده است. (این کتاب تا حدودی بر اساس مقالۀ سال 2018 هیوز در مجله نیویورک تایمز نوشته شده است.) تنها محصول مارک دار این شرکت “سابسیس”[4] بود، مایعی بر پایه فنتانیل که بیماران آن را زیر زبان خود می پاشیدند. مدیران اینسیس تلاش های غیرعادی و گاهی جنایتکارانه به عمل آوردند تا داروی اعتیادآور و خطرناک خود را هر طور شده به مصرف کننده نهایی برسانند.
بحران مواد مخدر با وجود این که تحت الشعاع ویروس کرونا قرار گرفته، وضعش بدتر شده است. در آخرین دوره 12 ماهه ای که اطلاعات آن در دسترس است، بیش از 100000 آمریکایی که عدد بی سابقه ای است بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر جان خود را از دست دادند. بسیاری از آن ها توسط مواد مخدر مصنوعی سریع الاثر مانند فنتانیل[5] که در داروهای غیرقانونی خیابانی و مسکّن های تجویزی یافت می شود، کشته شدند.
هرکسی که “امپراتوری درد”، روایت نمایشی پاتریک رادن کیف[6] از خانواده ساکلر[7] حامی پردو فارما[8]، را خوانده باشد از دست های آلودۀ فروشندگان مواد مخدر آگاه است. خود من تا زمانی که کتاب “فروش سخت” در مورد رفتار ظالمانه یک شرکت دارویی در سایه را نخوانده بودم، به اهمیت و وسعت واقعی کثافت یا لکه ننگی که بخش مواد مخدر بر دامان کل صنعت دارو گذاشته است پی نبرده بودم بودم.
این شرکت در آریزونا توسط جان کاپور[9] یک کلاهبردار هندی الاصل تاسیس شد. او پیمانکار یک شرکت زنجیره ای دارو بود که علیرغم برخوردهای مکرر با مسؤولین منصوب از سوی دولت، سرمایه گذاران و شرکای تجاری، توانست بارها و بارها بدون این که به ثروت و شهرتش آسیبی وارده شود خودش را نجات دهد. (یک قاضی متوجه شده بود که یکی از شرکتهای قدیمی او، همان طور که هیوز میگوید، “مملو از کارهای غیر قانونی و رفتار نادرست” بوده و سازمان غذا و دارو با این شرکت به دلیل به خطر انداختن سلامتی بیمار برخورد کرده است. (کاپور از نسلی بود که برای خوانندگان کتاب های “بد بلاد”[10] یا “کالت آو وی”[11] به ترتیب درباره ی خرابکاری های ترانوس[12] و وی ورک[13] آشنا است. او به طور دیوانه واری جاه طلب بود و قطب نمای شکسته اخلاقی اش را در پوشش داستانی دلسوزانه پنهان می کرد. درست مثل الیزابت هولمز[14] که به مردم می گفت شرکت آزمایش خون خود را به دلیل ترس از سوزن راه اندازی کرده است، کاپور هم ادعا می کرد که ایدۀ تولید محصول “سابسیس” پس از تماشای تحمل درد طاقت فرسای همسرش هنگام مرگ بر اثر سرطان سینه به ذهنش خطور کرده است.
هیوز به این داستان ساختگی مشکوک است. به نظر او توضیح باورکردنی تر این است که کاپور فرصت پرمنفعتی برای قبضه کردن بازار پررونق مواد مخدر از طریق یک ماده مخدر جدید و منحصر به فرد به دست آورده است.
اختراع سابسیس به خودی خود نه یک دارو، (ماده فعال آن، فنتانیل، از سال 1960 وجود داشت) بلکه یک مکانیسم انتقال و تحویل بود. [در واقع] یک مسابقه تسلیحاتی برای تولید سریع الاثرترین مادۀ مخدر در جریان بود. هیوز می نویسد: اسپری کردن مولکول های فنتانیل در زیر زبان، راهی فوق العاده مؤثر (نزدیک به سرعت داروهای تزریقی داخل ورید[15] که در بیمارستان ها تجویز می شود) برای تسکین درد است.
شرکت کاپور مجوز سازمان غذا و داروی امریکا را برای سابسیس جهت درمان بیماران سرطانی دریافت کرد. اما این یک بازار محدود و عملا شلوغ بود. از همان ابتدا، هدف اینسیس این بود که به گروه بسیار بزرگتری از افراد مبتلا به طیف وسیعی از درد دست یابد. برای انجام این کار، کاپور و تیمش در اینسیس تاکتیک هایی را از رقبای خود وام گرفتند و از فوت و فن های صنعت داروسازی بهره برداری کردند.
این شرکت مجوز دسترسی به اطلاعات داروخانهها را که نشان میداد پزشکان برای بیماران خود مقادیر زیادی مواد مخدر مصنوعی سریعالاثر تجویز میکنند، خرید. حدود 170 پزشک در سراسر کشور [امریکا] مسؤول تجویز حدود 30 درصد از تمام نسخه های این داروها بودند و اینسیس مأمورین فروش خود را برای متقاعد کردن این گروه کوچک از پزشکان همفکر به شروع تجویز سابسیس، اعزام کرد. (بله، این احمقانه است که شرکت های دارویی اجازه دارند به این نوع اطلاعات که به راحتی قابل سوء استفاده هستند، دسترسی داشته باشند.) سازمان غذا و داروی آمریکا با صدور اجازۀ مراقبت دقیق تر پزشکان مسؤول در داروخانه ها، شرکت های دارویی مانند اینسیس را ملزم می کند تا از نزدیک بر افرادی که داروهای آن ها را تجویز می کنند نظارت کنند. هیوز مینویسد: «هدف از جمعآوری این داده ها حفاظت از ایمنی بیمار بود، در این میان اما اینسیس خود را با یک معدن طلای بازاریابی مواجه دید. به زودی پزشکانی که سابسیس را تجویز کردند شروع به یافتن فروشندگان اینسیس در مطب خود کردند و آن ها را برای نوشتن نسخه های بیشتر تحت فشار قرار دادند.
مسؤولین فروش اینسیس در ابتدا سعی کردند بر اساس شایستگی های سابسیس در مورد آن تصمیم بگیرند، اما مشکلی که وجود داشت این بود که رقبا به این گروه کوچک پزشکان وعده های غذا، هدایا و پول رایگان می دادند و اینسیس هم برای موفقیت باید همین نقش را ایفاء می کرد.
از آن جا که رشوه خواری عمل رسوائی است، پزشکان علاوه بر وعده های غذا، مشروبات الکلی و میهمانی که دائما به آن ها پرداخت می شد، برای سخنرانی در مورد سابسیس در جمع های محدود مخاطبین و گاهی اوقات برای کارکنان مطب خود نیز پول می گرفتند. هیوز می نویسد: “ایده این بود که پول نقد را به نحوی به گوینده برسانیم تا او در ازای آن سابسیس را تجویز کند.” اگر او به بخش پایانی قرارداد خود عمل نمی کرد، دیگر برای صحبت کردن هم پولی نمی گرفت. این یک قرارداد مزد در مقابل کار بود.
به نظر می رسد کل تجارت مواد مخدر در این تاکتیک های پنهان غرق شده است. همان طور که هیوز اشاره می کند، “هیچ کاری که اینسیس انجام داد واقعا جدید نبود.” در واقع آنچه که شگفت انگیزترین و قدرتمندترین بخش ” فروش سخت” به شمار می رود، تبهکاری یک شرکت نیست، ما با شرکت های تبهکار بزرگ شده ایم، این شیوه ها به همین اندازه در صنعت داروسازی مدرن نهادینه شدهاند.
برای سابسیس و مدیران ارشد آن، این کار بسیار سودآور بود. قیمت برخی از نسخه های سابسیس به ده ها هزار دلار رسید. (هنگامی که شرکت های بیمه شروع به مخالفت با پرداخت این هزینهها کردند، اینسیس یک دفتر مرکزی برای تشکیل پرونده و پردازش مخفیانه اسناد از طرف پزشکان راهاندازی کرد.) اینسیس در سال 2013 سهام خود را به عموم عرضه کرد و با بیش از چهار برابر شدن ارزش عرضۀ سهام اولیۀ[16] خود بهترین عملکرد سال را به نام خود ثبت کرد.
تا آن زمان، حتی زمانی که وال استریت و رسانه های تجاری [موفقیت] اینسیس را جشن می گرفتند، چرخ ها از قبل شروع به جداشدن کرده بودند.
خودی های دقیق و وقت شناس در مورد شیوه های متقلبانه و سوء استفاده آمیز شرکت، به دولت هشدار دادند. به زودی بازرسان فدرال به شرکت نزدیک شدند. کاپور و حلقه درونی او جزو مدیرانی بودند که به ندرت با پیگرد کیفری روبرو می شدند. هیوز [جریان] تعقیب و گریز و محاکمه را به شکلی دراماتیک بازگو می کند.
یکی از شکایت های بزرگ من در مورد “فروش سخت” این است که مشخص نیست سابسیس در زمینۀ اپیدمی گسترده تر مواد مخدر چقدر خسارت وارد کرده است. داستان های هیوز شامل مصرف بیش از حد مواد توسط افراد و معتاد شدن، زندگی ها و خانواده های متلاشی شده نیز هست اما من بالاخره نفهمیدم که آیا داروهای تجویزی مانند سابسیس، عامل اصلی بحران فنتانیل بودند، یا صرفا یک عامل دخیل یا یک جرقۀ بی اهمیت به شمار می آمدند.
گاهی فکر میکردم ممکن است پاسخ دومی باشد و هیوز زیرکانه از یک واقعیت ناخوشایند طفره میرود تا داستان قانعکننده اش بی اهمیت جلوه نکند. اگر چنین است، او نباید نگران باشد. حتی اگر معلوم شود که اینسیس در اپیدمی مواد مخدر نقش یک مرجع را ایفا می کرده است، [باز هم] ارزش دارد که بخش نفرت انگیز یک صنعت قدرتمند که بیش از بقیه بخش ها مورد حمله و انتقاد است در معرض دید جهانیان قرار گیرد، به ویژه صنعتی که به طور ناگهانی تا این اندازه به سوژۀ قدردانی عمومی تبدیل شده است.
[1] Evan Hughes
چارلز ایوانز هیوز پدر (11 آوریل 1862 – 27 اوت 1948) یک دولتمرد، سیاستمدار و حقوقدان آمریکایی بود که از سال 1930 تا 1941 به عنوان یازدهمین قاضی ارشد ایالات متحده خدمت کرد. او همچنین یکی از اعضای حزب جمهوری خواه، سی و ششمین فرماندار نیویورک، نامزد جمهوری خواهان برای ریاست جمهوری ایالات متحده در انتخابات ریاست جمهوری 1916 و چهل و چهارمین وزیر امور خارجه ایالات متحده بوده است- مترجم
[2]. grand juries
هیئت اعظم منصفه به گروهی از شهروندان اطلاق می شود که به موجب قانون دارای اختیار انجام دادرسی های قانونی، بررسی رفتار مجرمانه بالقوه، و تصمیم گیری در مورد طرح یا عدم طرح اتهامات کیفری در دادگاهها هستند. هیئت اعظم منصفه ممکن است برای ادای شهادت درخواست حضور فرد یا ارائۀ مدارک نمایند. این هیأت دارای موجودیت مستقل و جدای از دادگاه بوده و تحت نظر و ریاست دادگاه نیستند- مترجم
اینسیس تراپوتیکس یک شرکت داروسازی تخصصی آمریکایی مستقر در چندلر، آریزونا و محصول اصلی آن سابسیس، شکل مایع زیرزبانی داروی فنتانیل بود- مترجم
[4]Subsys
[5] . fentanyl
فنتانیل با قدرت اثر ضد درد چند برابر هروئین در دهه 1960 میلادی بعنوان هوشبر با تزریق در سیاهرگ معرفی شد. کاربرد اصلی آن بعنوان پیس دارو و آرامبخش قبل از بیهوشی در اتاق عمل است. امروزه فنتانیل ها بطور گسترده ای برای بیهوشی و تسکین درد استفاده می شوند- مترجم
[6] Patrick Radden Keefe
[7] Sackler family
[8] Purdue Pharma
یک شرکت داروسازی خصوصی آمریکایی که توسط جان پردو گری تأسیس شد. مالکیت اصلی آن متعلق به اعضای خانواده ساکلر به عنوان نوادگان مورتیمر و ریموند ساکلر بود-مترجم
[9] John Kapoor
جان نات کاپور یک جنایتکار آمریکایی، مولتی میلیونر، کارآفرین دارویی، مدیر عامل سابق اینسیس و سهامدار عمده شرکت تولید داروهای ژنریک اکرون است- مترجم
[10] Bad Blood
[11] The Cult of We
[12] Theranos
[13] WeWork
یک بیوتکنولوژیست آمریکایی است که به اتهام کلاهبرداری جنایی محکوم شد- مترجم
[15] Intra-veneous (IV)
[16] I.P.O.) initial public offering(
عرضه اولیه سهام به عموم، به فرآیند اولین عرضۀ سهام یک شرکت خصوصی به عموم در انتشار سهام جدید اشاره دارد. شرکت ها باید در این عرضه، الزامات صرافی ها و کمیسیون بورس و اوراق بهادار را رعایت کنند- مترجم
بحث این بخش از نابرابری جهانی در بارۀ این است که ما بایستی به جای پرداختن به نابرابری های میان گروه های هویتی خاص، بیشتر بر کاهش شکاف های کلی ثروت متمرکز شویم.
در کتاب نابرابری جهانی، برانکو میلانوویچ، اقتصاددان بینالمللی، مجموعهای از چارچوبهای جدید را برای نزدیک شدن به تفاوتهای درآمد و ثروت در سراسر جهان ارائه می دهد و تعدادی از چارچوب های پذیرفته شدۀ موجود را نقد میکند. برای مثال، در فصلی درباره تفاوتهای اقتصادی بین کشورها، او این منطق را که می توان بدون به حساب آوردن آثار نابرابری میان شهروندان و افراد تبعۀ سایر کشورها (که ممکن است دنبال مهاجرت باشند) تنها به ترویج برابری میان شهروندان یک کشور پرداخت، زیر سؤال می برد.
در این گزیده، میلانوویچ توصیه میکند که ما باید تمرکز بر “نابرابری وجودی” به معنای رفتار نابرابر بر اساس جنس، نژاد، جهتگیری و غیره، یا “نابرابری افقی” به معنای تفاوت وضعیت اقتصادی مبتنی بر عوامل جمعیتشناختی صرف را متوقف کنیم. در عوض، او میگوید باید بیشترین توجه را به تفاوتهای فاحش ثروت در کل جوامع که به عقیدۀ او علت اصلی نابرابریهای دیگر است، معطوف کنیم.
چرا تمرکز انحصاری بر نابرابری افقی اشتباه است؟
گوران تربورن[1] در کتاب خود تحت عنوان “از بین بردن زمینه های نابرابری” سؤال گیجکنندهای را مطرح میکند: چرا جوامع ثروتمند در کاهش نابرابریهای قانونی و تا حدودی نابرابریهای درآمدی بین گروههای مختلف (سیاهها و سفیدپوستان، مردان و زنان، دگرباشان) بسیار موفقتر بودهاند، تا کاهش نابرابری ها در کل درآمد و ثروت؟
تربورن کنجکاو است که بداند آیا بین برابری وجودی و برابری درآمدی، امکان مذاکره و آشتی وجود دارد؟ آیا موفقیت در نیل به برابری وجودی یا حتی نزدیک شدن به چنین موفقیتی آن قدر هست که بتوان کاهش درآمد یا نابرابریهای ثروت را فراموش کرد؟ به عبارت دیگر آیا ما معتقدیم که دستیابی به برابری وجودی در نهایت، نابرابری درآمدی را کاهش می دهد-کما این که به طور اتوماتیک چنین بوده است-؟ آیا به عنوان مثال یکسان سازی میانگین دستمزد زنان و مردان، در کل منجر به پراکندگی کمتر دستمزد بین حقوق بگیران خواهد شد؟
در سی سال گذشته پیشرفت های قابل توجهی در رفتار قانونیِ برابر با گروه های مختلف صورت گرفته است. به عنوان مثال، آپارتاید رسمی در هیچ کجای جهان وجود ندارد و حقوق دگرباشان از سوی تعداد فزاینده ای از کشورها پذیرفته شده است. اما تا حدود سی سال پیش، آپارتاید در آفریقای جنوبی وجود داشت و تا چهل سال پیش، سازمان بهداشت جهانی همجنس گرایی را در عداد اختلالات روانی قرار می داد. فشار شدیدی نیز در جهت “برابری افقی” اعمال شده است. اصطلاحی که در علم اقتصاد به کار می رود تا نشان دهد که به طور متوسط نباید تفاوت دستمزدی بین زنان و مردان، سیاه پوستان و سفیدپوستان، دگرباشان وجود داشته باشد. یا به تعبیری دقیق تر، اگر تفاوت هایی وجود دارد، باید با عوامل قابل اندازه گیری مانند مهارت های بهتر یا تجربه بیشتر توضیح داده شود. در این زمینه هم اگرچه نه به اندازه برابری قانونی، اما به هرحال پیشرفت قابل توجهی حاصل شده است. به عنوان مثال در کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی ملل متحد، شکاف دستمزد جنسیتی از میانگین 20 درصد در سال 2000 به 16 درصد در سال 2010 کاهش یافته است.
اما تمرکزِ تقریبا مدام و انعطاف ناپذیر بر نابرابری وجودی همیشه مفید نیست و در برخی موارد ممکن است برای دستیابی به کاهش نابرابری درآمد و ثروت مضر باشد. توجه داشته باشید که موفقیت در کاهش نابرابری درآمد، تفاوت های درآمدی ناشی از تبعیض نژادی یا جنسیتی را نیز کاهش می دهد. به عبارت دیگر، حتی اگر هدف اصلی ما کاهش نابرابریهای درآمدی جنسیتی یا نژادی مشخص باشد، ممکن است وارد کردن فشار در جهت کاهش نابرابری درآمدی کلی، مرجح باشد. اما این رویکردی نیست که در پیش گرفته شده است. به جای آن، تمرکز بر نابرابری های افقی بوده و در این میان، نابرابری عمومی کلا به حال خود رها شده است.
تمرکز انحصاری بر نابرابری وجودی حداقل به سه دلیل اشتباه است.
اول، تأکید بر تفاوت های گروهی به سرعت به سیاست های هویتی سرایت کرده و گروه هایی را که علاقه مند به مبارزه برای تغییر هستند از هم جدا میکند. جبهۀ مبارزۀ مشترک فرو میریزد و گروه های مختلف تنها بر وضعیت خود تمرکز میکنند و به محض این که به شکایت آن ها رسیدگی شد نسبت به مصائب گروه های دیگر بی تفاوت می شوند.
دوم، تمرکز بر نابرابری وجودی، مشکل اساسی را حل نشده رها میکند، زیرا روش طرح سؤال خطا است. [به عنوان مثال] اجازه دهید در مورد قانونی شدن فحشا بحث کنیم. برای بسیاری از فمینیست ها و دیگران، روسپی گری فعالیتی مذموم است و حتی میخواهند آن را ممنوع اعلام کنند، از طریق آموزش جرأت ارتکاب آن را کاهش دهند، یا تقاضا برای آن را با تنبیه مشتریانی که عمدتاً مرد هستند، محدود کنند. [در این روش ها] موضوع تنها در چارچوب جنسیت محدود شده است. این رویکرد فقط مشکل را بدون حل کردن به زیرزمین ها هدایت می کند. این نیز بیهوده است، زیرا به علت اصلی فحشا رسیدگی نمی شود. امروزه (و شاید در طول تاریخ) علت اصلی، نابرابری درآمد و ثروت است. بسیاری از مردان (غالبا) با درآمد بالا و بسیاری از زنان (عمدتاً جوان) چشم انداز شغلی ضعیفی دارند و بی پول هستند. این امر محرک روسپیگری در سطح ملی و جهانی است، مانند توریسم جنسی که آشکارترین آن است. نکتۀ [مهم] پرداختن به خودِ نابرابری جنسیتی نیست، بلکه به علل اقتصادی آن است. فرض کنید اگر برابری درآمدی افقی بین مردان و زنان حاصل شود، چه اتفاقی میافتد؟ چیزی که ممکن است با توجه به نرخ بالاتر فارغ التحصیلی در میان زنان نسبت به مردان و افزایش تعداد زنان ثروتمند به زودی اتفاق بیفتد. روسپیگری ممکن است تغییر شکل دهد، بدین ترتیب که به جای 90 درصد مشتریان مرد و 90 درصد کارگران جنسی زن، یک توزیع “عادلانه” و ” بدون در نظر گرفتن جنسیت”[2] بین مشتریان و کارگران وجود داشت با 50 درصد مرد و 50 درصد زن. آیا فعالان ضد فحشا به این دستاورد بسنده می کنند؟ بدیهی است که نه. در این صورت روسپیگری تنها از نظر جنسیت متعادل می شد. این سناریوی فرضی نشان میدهد که علت واقعی مشکل جای دیگری است، در نابرابری درآمد و ثروت است، نه فقط در اختلاف فاحش درآمدی بین درآمد مردان و زنان.
سوم، تأکید بر برابری وجودی از نظر سیاسی نسبتاً آسان است (و بازده آن محدود است) زیرا سراغ مشکل اصلی نمی رود. این روش با مخالفت جدی سیاستمداران و محافظه کاران دست راستی روبرو نیست زیرا بر زیرساخت قدرت اقتصادی و سیاسی تأثیری نمی گذارد. طرفداران برابری وجودی به جای مبارزه برای تغییر معنادار، تنها تا جایی به مبارزه اهمیت می دهند که برابری قانونی برقرار شود. این گروه به موضوعاتی که در سی سال گذشته مخصوصا در ایالات متحده، غالبا پیشرفت حداقلی داشته اند، اما نسبت دستمزد به سود را به نفع نیروی کار تغییر داده و نتیجتا با مخالفت شدید کسب وکار مواجه میشوند، کم توجهی نشان می دهند. (به عنوان مثال افزایش زمان تعطیلات، برای همه، هفته کاری کوتاه، برای همه، مرخصی طولانی تر مادر و پدر و شرایط کاری بهتر بعد از زایمان، برای همه، حداقل دستمزد بالاتر، برای همه) به عبارت دقیق تر سرمایه داران نیز به طریق اولی می دانند که برابری وجودی به نفع آن ها است. تبعیض برای کارفرمایانی که آن را اعمال می کنند ناکارآمد است. از سوی دیگر، اقدامات کلی که موقعیت همه کارگران را بهبود ببخشد، کسانی را که دارای قدرت اقتصادی هستند خوشحال نمی کند. لذا طرفداران برابری وجودی در میانه راه متوقف می شوند. برابری رسمی مطمئناً برای بهبود کلی شرط لازم هست، اما کافی نیست. حرکت به سوی یکسان سازی عمومی تر شرایط انسانی، نه تنها مستلزم برابری حقوقی بین گروه های مختلف بشر است، بلکه به طور اساسی به برابری درآمد و ثروت بیشتری نیاز دارد.
برابری وجودی معادل چیزی است که جان رالز[3] آن را برابری شایسته سالارانه می نامد یعنی آن چه که به نظر او پایین ترین سطح برابری است، جایی که همه شرکت کنندگان از نظر قانونی آزادند تا هر شغلی را که انتخاب میکنند دنبال کنند. اما موقعیت های شروع آن ها اغلب بسیار متفاوت است. کسانی که به طور انحصاری به “هویت” اهمیت می دهند، هدفشان این است که همه را در یک خط شروع قرار دهند، اما اهمیتی نمی دهند که برخی با فراری و برخی دیگر با دوچرخه به خط شروع می آیند. کار آن ها زمانی انجام می شود که همه در یک خط شروع باشند.
پرونده بسته شد: درست زمانی که مسائل واقعی شروع می شود.
[1] Göran Therborn
پروفسور گوران تربورن، اهل سوئد از سال 2006 رئیس بخش جامعه شناسی در دانشگاه کمبریج بود که در سال 2010 بازنشسته شد. تحت تأثیر اندیشۀ مارکس، برنده جایزۀ لنین و مورد استناد سایر اساتید در زمینۀ مارکسیسم- مترجم
[2] gender-neutral
جنسیت خنثی که به عنوان بی طرفی جنسیتی یا جنبش بی طرفی جنسیتی نیز شناخته می شود، بر اساس این ایده شکل گرفته است که سیاست ها، زنان و سایر نهادهای اجتماعی (ساختارهای اجتماعی یا نقش های جنسیتی) باید از تمایز نقش ها بر اساس جنسیت افراد اجتناب کنند- مترجم
[3] John Rawls
جان بوردلی رالز فیلسوف امریکائی اخلاق و سیاست و برندۀ جایزۀ شوک (جایزه ای که هر سه سال یکبار در زمینۀ منطق و فلسفه و هنرهای تصویری اعطا می شود) برای منطق و فلسفه و مدال ملی علوم انسانی در سال 1999- مترجم
مأخذ:https://www.hup.harvard.edu
تورم قیمت مواد غذائی دلایل پیچیده تری نسبت به تورم سایر قیمت ها دارد و بحث مؤثر در مورد آن مستلزم استراتژی متفاوتی است. مشکل این است که در کشورهای ثروتمند، دولت ها به اندازۀ کافی در مورد این دلایل بحث نمی کنند و در نتیجه رنج مستمندان جهان روز به روز بیشتر می شود.
پس از سال ها سوء مدیریت توسط یک رئیس جمهور مستبد، اینک اقتصاد ترکیه در حالت بی ثباتی و عدم تعادل بسر می برد. بدون یک رهبری جدید یا طی یک دورۀ اصلاح مسیر که شامل سیاست های پولی سخت تر باشد، چشم انداز اقتصادی خانوارهای ترک همچنان تیره خواهد ماند و نادیده گرفتن تأثیر آن بر ثبات کشور برای دیگران غیرممکن خواهد بود.
مطلب زیرخلاصۀ نسخۀ کاملاً روزآمد و مفصلی از کتاب راهنمای صریح و هوشمندانۀ ریچارد دنیس برای درک اصطلاحات سیاسی در مورد اقتصاد است.
اقتصاد مانند یک لیور (اهرم فلزی که با آن لاستیک اتومبیل را در می آورند) است که هم می توان از آن برای حل مشکل استفاده کرد و هم برای کوبیدن بر سر دیگران. این لیور نیست که خوب یا بد است بلکه شخصی است که از آن استفاده می کند و کاری که سعی می کند با آن انجام دهد.
اسکات موریسون[1] تمایز بین «خوب» و «بد» را محور رویکرد خود در مدیریت اقتصادی قرار داده است. به گفتۀ او «استرالیایی ها می دانند که گرفتن وام مسکن برای پرداخت هزینه خانه، خود یک سرمایه گذاری عاقلانه برای آینده آن ها است. اما آن ها همچنین می دانند که قرار دادن هزینه های روزمره روی کارت اعتباری ایده خوبی نیست، پایان خوبی ندارد. این اساساً تفاوت بین بدهی خوب و بدهی بد است. در مورد دولت هم همین طور است.
البته، اما استثنا هم دارد. گاهی اوقات منطقی است که مواد غذائی تان را روی کارت اعتباری خود قرار دهید، به خصوص اگر ماشین تان به تازگی خراب شده و نیاز به تعمیر داشته باشد. گاهی اوقات وام گرفتن برای خرید خانه ایده بدی است، مخصوصا اگر برای خرید خانه در یک شهر معدنی در پایان رونق معدن وام بگیرید. بنابراین انتخاب کردن کار آسانی نیست. در حالی که علم اقتصاد کلا علم تصمیم گیری است. این بدان معنا نیست که اقتصاددانان بدانند چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه و قطعاً به این معنی هم نیست که ما بدانیم برای یک شخص، یک شرکت یا یک کشور، “بهترین” انتخاب چیست.
استرالیا یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. ما تقریباً از پس هر کاری که کشورهای دیگر انجام می دهند بر می آییم، اما نمی توانیم همۀ کارهائی را که همۀ کشورهای دیگر می توانند انجام دهند، انجام دهیم. باید انتخاب کنیم؛ انتخاب های سخت.
علم اقتصاد ابزارهای تحلیلی ساده اما قدرتمندی دارد که میتوان از آن ها برای کمک به این انتخابها استفاده کرد؛ اما هیچ اقتصاددان و هیچ مدل اقتصادی نمیتواند به ما بگوید که چه کاری را «احتمالا باید» انجام دهیم و چه کاری را «ناگزیر باید» انجام دهیم. اقتصاددان ها مثل یک پیشخدمت که یک منو را توضیح می دهد، صرفا می توانند به توضیح گزینه های موجود و درک هزینۀ هر یک از گزینه ها به ما کمک کنند، اما همان طور که وظیفه پیشخدمت این نیست که به ما بگوید چه بخوریم، کار اقتصاددان ها هم این نیست که به ما بگویند چه باید بکنیم.
اقتصاد اما تنها یک جعبه ابزار تحلیل نیست، بلکه زبان قدرتمندی است که میتواند حقایق ساده را از مردم پنهان کند. من به این زبان “وراجی اقتصادی” میگویم و شامل دو چیز است: به کار بردن اصطلاحات نامفهوم اقتصادی و استفاده از کلمات ظاهراً سادهای که از معنای عادی خود تهی شده اند. وقتی چهره های اجتماعی و مفسران از این نوع زبان استفاده میکنند تا منافع شخصی خود را منافع ملی جا بزنند، هر مزخرفی را اجتنابناپذیر، یا هر ناعادلانه ای را عادلانه جلوه دهند، یا حتی بخواهند یک چیز مخرب، معقول به نظر برسد، وراجی اقتصادی می کنند.
هر روزه افراد قدرتمند از شیوۀ وراجی اقتصادی استفاده میکنند تا بحث های دموکراتیک درباره اولویت ها و ارزش های کشورمان را مسکوت گذاشته و طیف گسترده ای ازگزینه های سیاسی ما را پنهان کنند. همان طور که بحران کووید-19 نشان داده است، استرالیا قادر است مراقبت رایگان از کودکان و نیز مزایای بیکاری را به نحو قابل توجهی افزایش دهد. اکنون همه ما می دانیم که هیچ چیز نگران کننده ای در مورد کسری فاحش بودجه وجود ندارد. اما طی چندین دهه، برای پنهان کردن این حقایق ساده از مردم، از شیوۀ وراجی اقتصادی استفاده شده است. هدف این کتاب افشای استدلالهای احمقانه، تناقضات عجیب و غریب و فقدان کامل شواهدی است که وراجی اقتصادی برای پنهان کاری طراحی کرده است.
متأسفم که این را می گویم، اما امروزه در میان ملت ما علی الاصول اعتماد به نفس مهم تر از صلاحیت است. استدلال های بد اقتصادی، بدون ضعیف ترین مبنای نظری یا تجربی بر بحث های عمومی غالب است. برای مثال اسکات موریسون را در نظر بگیرید. هنگامی که لی سیلز[2] از او پرسید، «شاهد شما در این که مالیات های بیشتر اقتصاد را تضعیف میکند، کجاست؟»، نخستوزیر پاسخ داد: «خب، من فکر میکنم این فقط یک موضوع درسی مقدماتی در “اقتصاد 101” [3] در شهر”لی”[4] انگلستان است.
اما اصلا این طور نیست. چنین نظری “مقدماتی” نیست و هیچ کتاب درسی “اقتصاد 101” چنین چیزی را به دانش آموزان نمی آموزد. علاوه بر این، این ادعا به آشکارا اشتباه است. کشورهایی که بالاترین مالیات ها را در جهان دارند، مثل ملل نوردیک، دارای بالاترین سطح درآمد، امید به زندگی و شادی هستند.
غالبا زمانی که این مزخرفات به اندازه کافی مخصوصا توسط نخست وزیران، لابیست های گرانقیمت، مفسران و تجار تکرار شود، ممکن است بدوا این طور به نظر برسد که همه مخصوصا در دنیای پسا حقیقت رسانه های اجتماعی، معتقدند سیاه، سفید یا بالا، پایین است. پس از مواجهه کافی با وراجی اقتصادی، حتی ممکن است فکر کنید بهترین راه برای کمک به مردم فقیر، کاهش مالیات ثروتمندان است.
این کتاب شما را یک اقتصاددان تربیت نمی کند. (با توجه به فقدان صلاحیت اکثر افرادی که مرتکب وراجی اقتصادی می شوند، این نباید شما را خیلی نگران کند.) اما شواهد، استدلال ها و مهم تر از همه اعتمادی به شما می دهد تا ادعاهایی را که ممکن است زمانی به سادگی پذیرفته یا بهدلیل عدم اعتماد، جرأت به چالش کشیدن آن ها را نداشته اید، زیر سؤال ببرید.
این کتاب برای کسانی است که در عمق وجودشان هرگز باور نداشته اند که کمک به فقرا از طریق کسر هزینههای عمومیِ خدماتی که به آن وابسته اند، اعم از اقتصادی و غیر آن، منطقی است.
این کتاب برای کسانی است که به این برداشت که اجتناب از هزینه های تغییرات اقلیمی و کووید-19 ارزان تر و بهتر از این است که آن ها را به حال خود رها کرده و با عواقب آن کنار بیائیم، با دیدۀ سوء ظن می نگرند. این کتاب برای کسانی است که فکر می کنند کاهش بیکاری کارآمدتر از انتقال مشاغل به خارج از کشور است و به شما نشان میدهد با کسانی که به «مدیر اقتصادی بزرگ» بودن خود افتخار میکنند اما کاری بیشتر از سرزنش بیکاران به خاطر کمبود شغل انجام نمیدهند، و سپس از داده ها و فرمول های فریبکارانه برای “ارزیابی اتوماتیک و غیر قانونی بدهیها”[5] استفاده میکنند، چه معامله ای بکنید.
من بنا ندارم شما را قانع کنم که علم اقتصاد احمقانه است. فکر نمی کنم چنین باشد. امّا تلاش دارم متقاعدتان کنم به صف مبارزه علیه افرادی بپیوندید که از “وراجّی اقتصادی” برای پنهان کردن منافع خودشان استفاده می کنند. درست همان طوری که در کاراته به کمربند سیاه نیاز ندارید تا در مواجهه با یک قلدر درخواست کمک کنید، در علم اقتصاد هم به مدرک احتیاج ندارید تا هنگام شنیدن یک مشت مزخرف درخواست کمک کنید. مادام که تعدادی کافی از ما نباشند که ورّاجی اقتصادی را همان که هست بنامند، بحث عمومی ما هرگز فضای لازم برای طرح ایده های خوب مبتنی بر شواهد، منطق، و منافع جمعی نخواهد داشت.
چاپ دوم این کتاب پنج سال بعد از چاپ اول در اختیار شما قرار می گیرد. زمانی که نگارش چاپ اول را در اواخر سال 2015 به پایان رساندم پیش بینی این که دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب شود، اسکات موریسون نخست وزیر استرالیا شود، یا همه گیری کووید-19 این چنین زندگی بسیاری از افراد و اقتصاد جهانی را تحت الشعاع قرار داده و آن را درهم بشکند، سخت بود. در حالی که این سه شوک ربط چندانی به هم ندارند، اما همۀ آن ها زیر حجم شگفت آوری از وراجی اقتصادی پنهان شده اند، که اگر این نقاب برداشته نشود، انتخابها و انگیزههای واقعی کسانی که ما برای نمایندگی خود انتخاب میکنیم را مخفی خواهد کرد.
اقتصاددانان همه پاسخ ها را ندارند. هیچ چیزی در تئوری ها یا داده های ما وجود ندارد که به شما یا یک نخست وزیر بگوید “بهترین” سیستم مالیاتی، بهداشتی، آموزشی یا حمل و نقل چیست. با آموزشِ صرف نمی توانیم بدانیم نوع جامعۀ دلخواه شما کدام است. آموزش فقط به ما کمک می کند تا هزینه ها و مزایای احتمالی انتخاب های مختلف را شناسایی کنیم. پردۀ آخر پارادوکس استفاده از وراجی اقتصادی برای قانع کردن مردم به این که وقتی پای این سؤال پیش بیاید که چه چیز برای اقتصاد خوبست، هیچ انتخابی وجود ندارد، این است که اقتصاد واقعی کمک به مردم برای چنین انتخابهایی است. اقتصاد 101 به دانشآموزان نمیآموزد که مالیات برای اقتصاد بد است، به آن ها یاد می دهد که هرگز نباید به مردم بگویند چه چیز برایشان خوب است، و این که همیشه از آن ها بپرسند چه میخواهند. وراجی اقتصادی برعکس خود اقتصاد است، به این معنا که انتخابها را پنهان میکند و مانع بحثهای دموکراتیک واقعی درباره اولویت ها میشود. به همین دلیل است که ما باید از آن رمزگشایی کنیم، و به همین دلیل است که من این کتاب را روزآمد کرده ام.
*Econobabble
سیاستمداران از این ایزار برای سردرگم کردن مردم استفاده میکنند. شیوه ای که معمولا در این مورد بکار گرفتته می شود استفاده از اصطلاحات پر طمطراق اما نامفهومی است که معنای حقیقی خود را از دست داده اند. هدف از اینکار ترساندن افکار عمومی و مجبور کردن آنان به انجام کارهایی است که در شرایط عادی مایل نیستند انجام دهند- مترجم
[1] Scott Morrison
اسکات جان موریسون سیاستمدار استرالیایی و نخست وزیر فعلی استرالیاست. او در آگوست 2018 پس از انتخاب به عنوان رهبر حزب لیبرال استرالیا، کارش را آغاز کرد. موریسون در سیدنی متولد شده و در دانشگاه نیو ساوث ولز در رشته جغرافیای اقتصادی تحصیل کرده است- مترجم
[2] Leigh Sales
لی پتا سیلز یک روزنامه نگار و نویسنده استرالیایی است. او مجری کانال تلویزیونی ای بی سی نیوز استرالیا و برنامه امور جاری 7.30 است. خانم سیلز در سال 2019، به دلیل خدماتش در روزنامه نگاری به عضویت مجمع اهداء نشان ملی استرالیا منصوب شد- مترجم
[3] Economics 101
اقتصاد 101 نام بسیاری از کالج ها و دانشگاه ها برای دوره مقدماتی اقتصاد در مقطع کارشناسی شامل خلاصۀ ایده هایی است که در قلب اقتصاد کلاسیک قرار دارند- مترجم
[4] Leigh
لی شهری در منطقه متروپولیتن ویگان، منچستر بزرگ، انگلستان، در زمینی کم ارتفاع در شمال غربی چت ماس است- مترجم
[5] robodebts’
پیشبینی اسماعیل سراگلدین مسؤول بانک جهانی در سال 1995 مبنی بر اینکه جنگهای قرن بیست و یکم بر سر آب انجام میشود، محقق نشد. اما حصول اطمینان از این که چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد مستلزم وجود نهادهای فراگیر و کارآمد است.
در کشورهای ثروتمند، آب آشامیدنی امری مسلم تلقی می شود، اما بیش از دو میلیارد نفر به آن دسترسی ندارند. اگر ما این [نابرابری] را اصلاح نکنیم، جهان گروگان یک شکاف اجتماعی- اقتصادی لاینحل باقی خواهد ماند.
امروزه اقتصاد دیجیتالی، غیر مادی و دانش پایه در حال گسترش است و ارزش بالقوه بسیار زیادی ارائه می دهد. چالش شرکتها و سیاستگذاران این است که این انتقال به گونهای مدیریت شود که منافع آن تنها نصیب چند کشور معدود نشود.