نابرابری جهانی: رویکردی جدید برای عصر جهانی شدن

نابرابری جهانی: رویکردی جدید برای عصر جهانی شدن
نام لاتین: Global Inequality: A New Approach for the Age of Globalization
دسته:
در کتاب نابرابری جهانی، برانکو میلانوویچ، اقتصاددان بین‌المللی، مجموعه‌ای از چارچوب‌های جدید را برای نزدیک شدن به تفاوت‌های درآمد و ثروت در سراسر جهان ارائه می دهد و تعدادی از چارچوب های پذیرفته شدۀ موجود را نقد می‌کند.

بحث این بخش از نابرابری جهانی در بارۀ این است که ما بایستی به جای پرداختن به نابرابری های میان گروه های هویتی خاص،  بیشتر بر کاهش شکاف های کلی ثروت متمرکز شویم.

در کتاب نابرابری جهانی، برانکو میلانوویچ، اقتصاددان بین‌المللی، مجموعه‌ای از چارچوب‌های جدید را برای نزدیک شدن به تفاوت‌های درآمد و ثروت در سراسر جهان ارائه می دهد و تعدادی از چارچوب های پذیرفته شدۀ موجود را نقد می‌کند. برای مثال، در فصلی درباره تفاوت‌های اقتصادی بین کشورها، او این منطق را که می توان بدون به حساب آوردن آثار نابرابری میان شهروندان و افراد تبعۀ سایر کشورها (که ممکن است دنبال مهاجرت باشند) تنها به ترویج برابری میان شهروندان یک کشور پرداخت، زیر سؤال می برد.

در این گزیده، میلانوویچ توصیه می‌کند که ما باید تمرکز بر “نابرابری وجودی” به معنای رفتار نابرابر بر اساس جنس، نژاد، جهت‌گیری و غیره، یا “نابرابری افقی” به معنای تفاوت وضعیت اقتصادی مبتنی بر عوامل جمعیت‌شناختی صرف را متوقف کنیم. در عوض، او می‌گوید باید بیشترین توجه را به تفاوت‌های فاحش ثروت در کل جوامع که به عقیدۀ او علت اصلی نابرابری‌های دیگر است، معطوف کنیم.

چرا تمرکز انحصاری بر نابرابری افقی اشتباه است؟

گوران تربورن[1] در کتاب خود تحت عنوان “از بین بردن زمینه ‌های نابرابری” سؤال گیج‌کننده‌ای را مطرح می‌کند: چرا جوامع ثروتمند در کاهش نابرابری‌های قانونی و تا حدودی نابرابری‌های درآمدی بین گروه‌های مختلف (سیاه‌ها و سفیدپوستان، مردان و زنان، دگرباشان) بسیار موفق‌تر بوده‌اند، تا کاهش نابرابری ها در کل درآمد و ثروت؟

تربورن کنجکاو است که بداند آیا بین برابری وجودی و برابری درآمدی، امکان مذاکره و آشتی وجود دارد؟ آیا موفقیت در نیل به برابری وجودی یا حتی نزدیک شدن به چنین موفقیتی آن قدر هست که بتوان کاهش درآمد یا نابرابری‌های ثروت را فراموش کرد؟ به عبارت دیگر آیا ما معتقدیم که دستیابی به برابری وجودی در نهایت، نابرابری درآمدی را کاهش می دهد-کما این که به طور اتوماتیک چنین بوده است-؟ آیا به عنوان مثال یکسان سازی میانگین دستمزد زنان و مردان، در کل منجر به پراکندگی کمتر دستمزد بین حقوق بگیران خواهد شد؟

در سی سال گذشته پیشرفت های قابل توجهی در رفتار قانونیِ برابر با گروه های مختلف صورت گرفته است. به عنوان مثال، آپارتاید رسمی در هیچ کجای جهان وجود ندارد و حقوق دگرباشان از سوی تعداد فزاینده ای از کشورها پذیرفته شده است. اما تا حدود سی سال پیش، آپارتاید در آفریقای جنوبی وجود داشت و تا چهل سال پیش، سازمان بهداشت جهانی همجنس گرایی را در عداد اختلالات روانی قرار می داد. فشار شدیدی نیز در جهت “برابری افقی” اعمال شده است. اصطلاحی که در علم اقتصاد به کار می رود تا نشان دهد که به طور متوسط ​​نباید تفاوت دستمزدی بین زنان و مردان، سیاه پوستان و سفیدپوستان، دگرباشان وجود داشته باشد. یا به تعبیری دقیق تر، اگر تفاوت هایی وجود دارد، باید با عوامل قابل اندازه گیری مانند مهارت های بهتر یا تجربه بیشتر توضیح داده شود. در این زمینه هم اگرچه نه به اندازه برابری قانونی، اما به هرحال پیشرفت قابل توجهی حاصل شده است. به عنوان مثال در کشورهای عضو سازمان توسعه و همکاری اقتصادی ملل متحد، شکاف دستمزد جنسیتی از میانگین 20 درصد در سال 2000 به 16 درصد در سال 2010 کاهش یافته است.

اما تمرکزِ تقریبا مدام و انعطاف ناپذیر بر نابرابری وجودی همیشه مفید نیست و در برخی موارد ممکن است برای دستیابی به کاهش نابرابری درآمد و ثروت مضر باشد. توجه داشته باشید که موفقیت در کاهش نابرابری درآمد، تفاوت های درآمدی ناشی از تبعیض نژادی یا جنسیتی را نیز کاهش می دهد. به عبارت دیگر، حتی اگر هدف اصلی ما کاهش نابرابری‌های درآمدی جنسیتی یا نژادی مشخص باشد، ممکن است وارد کردن فشار در جهت کاهش نابرابری درآمدی کلی، مرجح باشد. اما این رویکردی نیست که در پیش گرفته شده است. به جای آن، تمرکز بر نابرابری های افقی بوده و در این میان، نابرابری عمومی کلا به حال خود رها شده است.

تمرکز انحصاری بر نابرابری وجودی حداقل به سه دلیل اشتباه است.

اول، تأکید بر تفاوت‌ های گروهی به سرعت به سیاست‌ های هویتی سرایت کرده و گروه ‌هایی را که علاقه ‌مند به مبارزه برای تغییر هستند از هم جدا می‌کند. جبهۀ مبارزۀ مشترک فرو می‌ریزد و گروه ‌های مختلف تنها بر وضعیت‌ خود تمرکز می‌کنند و به محض این که به شکایت آن ها رسیدگی شد نسبت به مصائب گروه های دیگر بی تفاوت می شوند.

دوم، تمرکز بر نابرابری وجودی، مشکل اساسی را حل ‌نشده رها می‌کند، زیرا روش طرح سؤال خطا است. [به عنوان مثال] اجازه دهید در مورد قانونی شدن فحشا بحث کنیم. برای بسیاری از فمینیست ‌ها و دیگران، روسپی‌ گری فعالیتی مذموم است و حتی می‌خواهند آن را ممنوع اعلام کنند، از طریق آموزش جرأت ارتکاب آن را کاهش دهند، یا تقاضا برای آن را با تنبیه مشتریانی که عمدتاً مرد هستند، محدود کنند. [در این روش ها] موضوع تنها در چارچوب جنسیت محدود شده است. این رویکرد فقط مشکل را بدون حل کردن به زیرزمین ها هدایت می کند. این نیز بیهوده است، زیرا به علت اصلی فحشا رسیدگی نمی شود. امروزه (و شاید در طول تاریخ) علت اصلی، نابرابری درآمد و ثروت است. بسیاری از مردان (غالبا) با درآمد بالا و بسیاری از زنان (عمدتاً جوان) چشم انداز شغلی ضعیفی دارند و بی پول هستند. این امر محرک روسپیگری در سطح ملی و جهانی است، مانند توریسم جنسی که آشکارترین آن است. نکتۀ [مهم] پرداختن به خودِ نابرابری جنسیتی نیست، بلکه به علل اقتصادی آن است. فرض کنید اگر برابری درآمدی افقی بین مردان و زنان حاصل شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ چیزی که ممکن است با توجه به نرخ بالاتر فارغ‌ التحصیلی در میان زنان نسبت به مردان و افزایش تعداد زنان ثروتمند به زودی اتفاق بیفتد. روسپیگری ممکن است تغییر شکل دهد، بدین ترتیب که به جای 90 درصد مشتریان مرد و 90 درصد کارگران جنسی زن، یک توزیع “عادلانه” و ” بدون در نظر گرفتن جنسیت”[2] بین مشتریان و کارگران وجود داشت با 50 درصد مرد و 50 درصد زن. آیا فعالان ضد فحشا به این دستاورد بسنده می کنند؟ بدیهی است که نه. در این صورت روسپیگری تنها از نظر جنسیت متعادل می شد. این سناریوی فرضی نشان می‌دهد که علت واقعی مشکل جای دیگری است، در نابرابری درآمد و ثروت است، نه فقط در اختلاف فاحش درآمدی بین درآمد مردان و زنان.

سوم، تأکید بر برابری وجودی از نظر سیاسی نسبتاً آسان است (و بازده آن محدود است) زیرا سراغ مشکل اصلی نمی رود. این روش با مخالفت جدی سیاستمداران و محافظه کاران دست راستی روبرو نیست زیرا بر زیرساخت قدرت اقتصادی و سیاسی تأثیری نمی گذارد. طرفداران برابری وجودی به جای مبارزه برای تغییر معنادار، تنها تا جایی به مبارزه اهمیت می دهند که برابری قانونی برقرار شود. این گروه به موضوعاتی که در سی سال گذشته مخصوصا در ایالات متحده، غالبا پیشرفت حداقلی داشته اند، اما نسبت دستمزد به سود را به نفع نیروی کار تغییر داده و نتیجتا با مخالفت شدید کسب‌ وکار مواجه می‌شوند، کم توجهی نشان می دهند. (به عنوان مثال افزایش زمان تعطیلات، برای همه، هفته کاری کوتاه، برای همه، مرخصی طولانی تر مادر و پدر و شرایط کاری بهتر بعد از زایمان، برای همه، حداقل دستمزد بالاتر، برای همه) به عبارت دقیق تر سرمایه داران نیز به طریق اولی می دانند که برابری وجودی به نفع آن ها است. تبعیض برای کارفرمایانی که آن را اعمال می کنند ناکارآمد است. از سوی دیگر، اقدامات کلی که موقعیت همه کارگران را بهبود ببخشد، کسانی را که دارای قدرت اقتصادی هستند خوشحال نمی کند. لذا طرفداران برابری وجودی در میانه راه متوقف می شوند. برابری رسمی مطمئناً برای بهبود کلی شرط لازم هست، اما کافی نیست. حرکت به سوی یکسان سازی عمومی تر شرایط انسانی، نه تنها مستلزم برابری حقوقی بین گروه های مختلف بشر است، بلکه به طور اساسی به برابری درآمد و ثروت بیشتری نیاز دارد.

برابری وجودی معادل چیزی است که جان رالز[3] آن را برابری شایسته‌ سالارانه می‌ نامد یعنی آن چه که به نظر او پایین‌ ترین سطح برابری است، جایی که همه شرکت‌ کنندگان از نظر قانونی آزادند تا هر شغلی را که انتخاب می‌کنند دنبال کنند. اما موقعیت ‌های شروع آن ها اغلب بسیار متفاوت است. کسانی که به طور انحصاری به “هویت” اهمیت می دهند، هدفشان این است که همه را در یک خط شروع قرار دهند، اما اهمیتی نمی دهند که برخی با فراری و برخی دیگر با دوچرخه به خط شروع می آیند. کار آن ها زمانی انجام می شود که همه در یک خط شروع باشند.

پرونده بسته شد: درست زمانی که مسائل واقعی شروع می شود.

 


[1] Göran Therborn

پروفسور گوران تربورن، اهل سوئد از سال 2006 رئیس بخش جامعه شناسی در دانشگاه کمبریج بود که در سال 2010 بازنشسته شد. تحت تأثیر اندیشۀ مارکس، برنده جایزۀ لنین و مورد استناد سایر اساتید در زمینۀ مارکسیسم- مترجم

[2] gender-neutral

جنسیت خنثی که به عنوان بی طرفی جنسیتی یا جنبش بی طرفی جنسیتی نیز شناخته می شود، بر اساس این ایده شکل گرفته است که سیاست ها، زنان و سایر نهادهای اجتماعی (ساختارهای اجتماعی یا نقش های جنسیتی) باید از تمایز نقش ها بر اساس جنسیت افراد اجتناب کنند- مترجم

[3] John Rawls

جان بوردلی رالز فیلسوف امریکائی اخلاق و سیاست و برندۀ جایزۀ شوک (جایزه ای که هر سه سال یکبار در زمینۀ منطق و فلسفه و هنرهای تصویری اعطا می شود) برای منطق و فلسفه و مدال ملی علوم انسانی در سال 1999- مترجم

مأخذ:https://www.hup.harvard.edu