ارزش همه چیز: ساختن و گرفتن در اقتصاد جهانی

ارزش همه چیز: ساختن و گرفتن در اقتصاد جهانی
نام لاتین: The Value of Every Thing: Making and Taking in the Global Economy
دسته:
هنگامی که به اشیاء پیرامون خود می نگرید فکر می کنید آن ها دارای ارزش خاصی هستند؟ اگر پاسختان مثبت است، فقط به این دلیل است که آن ها در بازار قیمت دارند؟ اگر باز هم پاسختان مثبت است، حتما  کتاب ارزش همه چیز: ساختن و گرفتن در اقتصاد جهانی، نوشته ماریانا مازوکاتو، را بخوانید.

وانافونگ دورونگ کاوروژ[1] می نویسد: ماریانا مازوکاتو در کتاب ارزش همه چیز: ساختن و گرفتن در اقتصاد جهانی، مفهوم امروزی ارزش را بررسی می کند و نشان می دهد که چگونه امروزه “کسب” ارزش بیشتر از “خلق” آن مورد توجه است. این یک تجزیه و تحلیل دقیق و هوشمندانه از مفهوم ارزش در اقتصاد است که به آغاز دوبارۀ بحث در مقولۀ “ارزش همه چیز” کمک می کند.

هنگامی که به اشیاء پیرامون خود می نگرید فکر می کنید آن ها دارای ارزش خاصی هستند؟ اگر پاسختان مثبت است، فقط به این دلیل است که آن ها در بازار قیمت دارند؟ اگر باز هم پاسختان مثبت است، حتما  کتاب ارزش همه چیز: ساختن و گرفتن در اقتصاد جهانی، نوشته ماریانا مازوکاتو، را بخوانید.

ارزش، در گذشته از اصول اولیه اقتصاد بود. مبدأ ارزش اساسا هزینه تولید است و قیمت چیزها را تعیین می کند. امروزه هر چیزی که بتواند در بازار قیمت کسب کند به همان نسبت ارزش دارد. “کمیابی” و “رجحان” (انتخاب) به عوامل تعیین کننده در قیمت گذاری واقعی تبدیل می شوند. در نتیجه، این قیمت است که ارزش را تعیین می کند. به نظر مازوکاتو با این درک و دریافت، “ارزش” می تواند به راحتی توسط سرمایه داران فعال در بخش های مختلف مورد استفاده و سوء استفاده قرار گیرد.

مازوکاتو ارزش را با تمرکز بر سه بخش مورد بحث قرار می دهد: بخش مالی، بخش نوآوری، بخش عمومی یا دولت. بخش مالی، از بسیج منابع (به عنوان یک بخش غیرمولد) گرفته تا ایجاد درآمد و سودِ خودِ بخش (به عنوان بخش مولد و عنصر حیاتی تولید ناخالص ملی کشور) تغییر نقش می دهد. این بخش از دهه 1970 به دلیل مقررات زدایی مالی [حذف برخی مقررات مالی] به سرعت توسعه پیدا کرده است. ابزارهای مالی جدید و پیچیده (به اوراق بهادار و مشتقات آن فکر کنید) رواج یافته است. بر این اساس، مازوکاتو استدلال می کند که بازیگران این بخش به جای ایجاد ارزش واقعی، با به چنگ آوردن ارزش از بخش های دیگر به طرق مختلف مانند تفاوت نرخ بهره و هزینه های معاملات گران قیمت، ثروتمند می شوند. علاوه بر این، هنگامی که شرکت ها در بخش های غیر مالی تحت کنترل سهام خصوصی و شرکت های سرمایه گذاری خطرپذیر قرار می گیرند، چنین شرکت هایی، هدف اصلی شان تولید چیزهای جدید نیست، بلکه به حداکثر رساندن ارزش سهامداران از طریق بازخرید سهام است که به افزایش سود هر سهم و علاوه بر آن سود سایر سرمایه گذاری های کوتاه مدت به جای سرمایه گذاری های بلند مدت منجر می شود.

در مورد اقتصاد نوآوری، مازوکاتو توضیح می دهد که فرایندهای نوآوری دارای سه ویژگی کلیدی هستند که باید آن ها را در نظر داشته باشیم: تراکم (جایی که نوآوری ها ثمره سرمایه گذاری های بلندمدتی است که سال ها بر روی هم انباشته شده اند)، عدم اطمینان (جایی که بیشتر تلاش ها برای ایجاد نوآوری شکست می خورد)، و جمعی بودن (جایی که نوآوری شامل افراد مختلف در مشاغل و بخش های مختلف می شود). کسب ارزش در اقتصاد نوآوری به چند طریق صورت می گیرد. به عنوان مثال از طریق سیستم ثبت اختراع تحت کنترل دولت ها و محصولات نوآورانه گرانقیمت. اگرچه مزایای اصلی ثبت اختراع، تأمین حفاظت کوتاه مدت و تشویق انتشار دانش است، اما از اختراعات برای جلوگیری از نوآوری بخاطر پوشش گسترده محصولات، دوره های طولانی تر حفاظت برای صاحب اختراع و احتکار آن نیز استفاده می شود. علاوه بر این، شرکت ها اغلب قیمت بالای محصولات خود را به بهانه ریسک و سرمایه گذاری سنگین در نوآوری (به عنوان مثال محصولات دارویی) توجیه می کنند. بدین ترتیب مصرف کنندگان بهایی می پردازند که منعکس کننده خلق ارزش جمعی نیست.

همان طور که مشاهده می شود دولت ها نیز در ایجاد ارزش نقش محوری دارند. آن ها با ایجاد فناوری های بنیادی (مانند جی پی اس) که می تواند به دلایل تجاری توسط بخش خصوصی توسعه یابد، نقش خود را ایفا کرده اند. با این حال، دولت همیشه به عنوان یک بخش غیرمولد تلقی می شود. مازوکاتو معتقد است که دولت باید از یک تسهیل کننده صِرف اقتصاد روزمره، یا مادرخرج در مواقع بحرانی به یک خالق ارزش فعال تبدیل شود.

در این کتاب، مازوکاتو تجزیه و تحلیل دقیق و با بصیرتی از ارزش در اقتصاد ارائه می دهد. او به شیوه ای فصیح تغییر در درک ارزش و چگونگی تأثیر آن بر نگرش ما به امور را توضیح می دهد. از آنجا که کارآفرینی و نوآوری اجزای حیاتی اقتصاد امروز هستند و اهمیت بخش مالی در آن رو به افزایش است، این کتاب به موقع به ما کمک می کند تا بین خلق ارزش و کسب آن تمایز قائل شویم و دریچه جدیدی را به روی ما می گشاید تا از آن به پدیده های اقتصادی بنگریم. با این حال ناگزیرم نظرات زیر را بیان کنم:

من با استدلال مازوکاتو موافقم که بحث درباره نظریه های مختلف ارزش از مباحث اقتصادی حذف شده است. نگاهی به نحوه تدریس اقتصاد در حال حاضر نشان می دهد  که ارزش معمولاً از حاصل ضرب قیمت در مقدار به دست می آید. در تحقیقات اقتصادی به فرض که کلمه “ارزش” (به عنوان مثال در اصطلاح “زنجیره های ارزش جهانی”، ارزش افزوده کلیه فعالیت های مورد نیاز برای تولید کالا) ذکر شده باشد، تجزیه و تحلیل آن از توزیع کامل دستمزد و اجاره در محصول نهائی شروع می شود. [و اصلا] در مورد ارزش واقعی ناشی از عوامل تولید سؤالی مطرح نمی شود. این امر به میزان قابل توجهی توانایی ما را در انتقاد از سیستم کنونی بازار و طراحی جایگزین بهتری برای آن، محدود می کند. با این حال، به جز دو عامل کمیابی و رجحان (انتخاب) در تنظیم قیمت بازار، که به نوبه خود دستمزد را تحت تاثیر قرار می دهد، برخی از کشورها از سیستم حداقل دستمزد استفاده می کنند. درست است که از سیستم حداقل دستمزد برای حفظ استاندارد مورد قبول زندگی استفاده می شود، اما این روش به جای آن که ارزش کار را منعکس کند، بعضا ارزش را محدود می کند. برای رفع این مشکل، دولت ها ممکن است نیاز داشته باشند در نحوه ایجاد سیستم حداقل دستمزد تأملی داشته باشند به گونه ای که واقعاً به خالقان ارزش پاداش بدهد. [از این طریق] نهایتا نابرابری درآمد می تواند کاهش یابد.

به نظر می رسد مازوکاتو در توضیح نقش بخش مالی، بر شرکت های بزرگ و ثروتمند تمرکز داشته، که درست هم هست زیرا چنین شرکت هایی قدرت و منابع لازم را برای اجاره از طریق لابی یا تخصیص دارایی های موجود، دارند. به عبارت واضح تر، یک بخش مالی با رشد سریع، موجب کسب ارزش در بین این شرکت ها می شود. با این حال، به نظر می رسد نویسنده نقش بخش مالی را در کمک به شرکت های کوچک و متوسط (و همچنین استارتاپ ها) برای دسترسی به منابع مالی و افزایش سرمایه مورد نیاز برای پیوستن به بازار پویا نادیده می گیرد. در مورد کشورهای کمتر توسعه یافته که شرکت های کوچک و متوسط در همه جا هست، پیشی گرفتن کسب ارزش بر خلق ارزش و نیاز به مقررات مالی بیشتر سوال برانگیز است. از آنجا که شرکت های کوچک و متوسط کمتر وام های بانکی دریافت می کنند، ممکن است قدرت آن ها در بازار یا امکان رانت یابی از آن ها محدود باشد.

نظر مازوکاتو در مورد کسب ارزش در بخش مالی می تواند به تجزیه و تحلیل هماهنگی بین بانک های تجاری و سایر بخش ها (به عنوان مثال، گردشگری، مراقبت های بهداشتی، و خرده فروشی) تعمیم داده شود. برای کسانی که کارت اعتباری بانکی دارند امتیازاتی وجود دارد. در نگاه اول، این عمل به عنوان یک استراتژی آشنای بازاریابی مطلوب به نظر می رسد چون می تواند هزینه های معاملات را در پرداخت ها کاهش دهد. همچنین باعث افزایش تولید ناخالص ملی از طریق تبلیغات (به بیلبورد ها فکر کنید) و صدور کارت های اعتباری شده، و احتمالا به دلیل رقابت بین چند بانک کارایی بازار را افزایش دهد. متأسفانه این روشی دیگر برای جابجایی پولِ در جریان و در نتیجه افزایش قدرت چند بانک ثروتمند بدون ایجاد محصولات جدید در اقتصاد روزمره است. این امر همچنین به طور غیر مستقیم باعث ایجاد انحصار در بازار می شود.

وقتی کسب ارزش لباس خلق ارزش بر تن می کند، می توانیم تمجید از فعالیت های غیر مولد و پاداش دادن به آن ها را پایان دهیم در حالی که بخش های مولد را نادیده گرفته ایم. در نتیجه، تولید ناخالص ملی افزایش می یابد، هرچند اقتصاد چیز جدیدی ایجاد نمی کند و مردم احساس وضعیت بهتری ندارند. بدین ترتیب رفاه در دست معدودی از افراد ثروتمند متمرکز شده و نابرابری میل به افزایش پیدا می کند. اگر خالق ارزش مستحق سهم بیشتری از درآمد ملی است، اکنون وقت آن رسیده که بحث درباره “ارزش همه چیز” را دوباره آغاز کنیم.

 

* این نقد و بررسی منعکس کننده نظر نویسنده است، نه نظر وبلاگ نقد و بررسی کتاب “ال اس ای”[2] یا مدرسه اقتصاد لندن[3].

 

 

 

 

 

[1] – Wannaphong Durongkaveroj

[2]–  LSE Landscape Economy

[3]–  London School of Economics